danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

تفنگ بازی دنی و کلاس با مامان گیتا.

سلام عزیزم.دوست دارم. امروز شنبه و اولین روز هقته و امیدوارم که برای همه هفته خوبی باشد. پسرم از خواب بلند شدی و صبحانه خوردی و رفتی بازی و ظهر هم حمامت کردم و ناهار خوردیم و خوابیدیم . اینجا هم این تفنگت که قبلا" اصلا" باهاش بازی نمی کردی اوردی و بازی میکردی شلیک می کردی و خلاصه خوشحالم از تلاش و پیشرفتت. عصری که از خواب بیدار شدی اماده شدیم و رفتیم کلاس. من و مامان شاهین بیرون نشستیم و تو شاهین هم رفتین توی کلاس و امروز هم توی اتاق بازی بودی ک خلاصه کلی کیف کردی. برگشتنم تا مسیری با شاهین و مامانش اومدیم و بعد اومدیم خونه. اومدیم شام خوردیم و بازی کردی تا خسته بشی  بخوابیم.   (...
21 آبان 1390

فوتبال دستی.

اینجا توی پارک فوتبال دستی دیدی و اومدی سراغش. بابا میگفت: که میله ها را بالا پایین میکردی و مثلا" بازی می کردی. بعدم بابا نشوندتت روی فوتبال دستی که خستگی در کنی. (((خسته نباشی مادر جون.)))**** ...
20 آبان 1390

گردش مامان و بابا و رفتن به کافی شاپ.

  از پنجشنبه برات بگم که عصری بردیمت خونه مامان بزرگ و ما هم رفتیم گردش و کافی شاپ و جات خالی نشستیم و گپ زدیم و مامان هم کیک شکلاتی و میلک شیک و بابا هم اب البالو سفارش داد و خوردیم. بعد دوباره رفتیم گردش و بابا گفت بریم شام بخوریم. (((می دونی که مامانی تو و بابا شیکمویین.)))) اومدیم پدر خوب و نشستیم شام خوردیم و اومدیم خونه. تو هم ب ا مامانی و بهداد و خاله ها رفتین خونه خاله مریم و ١١ شب اومدی خونه. خلاصه به تو هم خیلی خوش گذشته بود و کلی ازت راضی بودند و تعریف کردند. ...
20 آبان 1390

جمعه افتابی و رفتن به پارک. 20.8.90

سلام به گل پسرم. عزیزم امروز جمعه و خدا را شکر که هوا افتابی و بهتره. ساعت 10 از خواب بیدار شدی و بابا نون تازه گرفت و نون پنیر خوردی. با هم اماده شدین و رفتین پارک. منم خونه و سرگرم کارهایم.کلی قدم زدین و بعدم رفتین پارک گلبرگ. کلی بازی و سرسره و بدو بدو. و کلی عکس با توضیح پایین گذاشتم. اینجا هم بابا تو رو بالای درخت نشونده و عکس گرفته. (((اخه بابا جون , این چه کاری ؟؟؟؟؟ )))) عزیزم من و دانیال ازت ممنونیم که همیشه برای ما و به خصوص دنی وقت می گذاری و هرگز توی این 6 سال و 4 سال که دانیال هم به جمع ما اضافه شده خستگی کارت توی خونه نیاوردی و ما ازت راضی هستیم, دوست داریم.   ...
20 آبان 1390

دنی متفکر.

ای جونم که توی راه که با بابا میرفتین پارک بابا گفت : که محو تماشای کلاغ ها روی درخت شده بودی و مثل همیشه که کنجکاوی و باید سر از هر کاری در بیاری. بوس. ...
20 آبان 1390